پاکبازان

ساخت وبلاگ
کنون ای سخن گوی بیدار مغزیکی داستانی بیرای نغزسخن چون برابر شود با خردروان سراینده رامش بردکسی را که اندیشه ناخوش بودبدان ناخوشی رای اوگش بودهمی خویشتن را چلیپا کندبه پیش خردمند رسوا کندولیکن نبیند کس آهوی خویشترا روشن آید همه خوی خویشاگر داد باید که ماند بجایبیرای ازین پس بدانا نمایچو دانا پسندد پسندیده گشتبه جوی تو در آب چون دیده گشتزگفتار دهقان کنون داستانتو برخوان و برگوی با راستانکهن گشته این داستانها ز منهمی نو شود بر سر انجمناگر زندگانی بود دیریازبرین وین خرم بمانم درازیکی میوه‌داری بماند ز منکه نازد همی بار او بر چمنازان پس که بنمود پنچاه و هشتبسر بر فراوان شگفتی گذشتهمی آز کمتر نگردد بسالهمی روز جوید بتقویم و فالچه گفتست آن موبد پیش روکه هرگز نگردد کهن گشته نوتو چندان که گویی سخن گوی باشخردمند باش و جهانجوی باشچو رفتی سر و کار با ایزدستاگر نیک باشدت جای ار بدستنگر تا چه کاری همان بدرویسخن هرچه گویی همان بشنویدرشتی ز کس نشنود نرم گویبه جز نیکویی در زمانه مجویبه گفتار دهقان کنون بازگردنگر تا چه گوید سراینده مردداستان سیاوشروز بزرگداشت فردوسی گرامی بادبرچسب‌ها: فردوسی پاکبازان...
ما را در سایت پاکبازان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pakbazano بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 13:46

بزرگا بزرگی دها بی کسمتوئی یاوری بخش و یاری رسمنیاوردم از خانه چیزی نخستتو دادی همه چیز من چیز توستچو کردی چراغ مرا نور دارز من باد مشعل کشان دور داربه کشتن چو دادی تنومندیمتو ده ز آنچه کشتم برومندیمگریوه بلند است و سیلاب سختمپیچان عنان من از راه بختازین سیل گاهم چنان ده گذارکه پل نشکند بر من این رودبارعقوبت مکن عذر خواه آمدمبه درگاه تو روسیاه آمدمسیاه مرا همه تو گردان سپیدمگردانم از درگهت ناامیدسرشت مرا که آفریدی ز خاکسرشته تو کردی به ناپاک و پاکاگر نیکم و گر بدم در سرشتقضای تو این نقش در من نبشتخداوند مائی و ما بنده‌ایمبه نیروی تو یک به یک زنده‌ایمهر آنچ آفریده است بیننده رانشان میدهند آفریننده رامرا هست بینش نظرگاه توچگونه نبینم بدو راه توتو را بینم از هر چه پرداخته استکه هستی تو سازنده و او ساخته استهمه صورتی پیش فرهنگ و رایبه نقاش صورت بود رهنمایبسی منزل آمد ز من تا به تونشاید تو را یافت الا به تواساسی که در آسمان و زمیستبه اندازهٔ فکرت آدمیستشود فکرت اندازه را رهنمونسر از حد و اندازه نارد برونبه هر پایه‌ای دست چندان رسدکه آن پایه را حد به پایان رسدچو پایان پذیرد حد کایناتنماند در اندیشه دیگر جهاتنیندیشد اندیشه افزون ازینتو هستی نه این بلکه بیرون ازینبر آن دارم ای مصلحت خواه منکه باشد سوی مصلحت راه منرهی پیشم آور که فرجام کارتو خشنود باشی و من رستگارجز این نیستم چاره‌ای در سرشتکه سر برنگردانم از سرنوشتنویسم خطی زین نیایشگریمسجل به امضای پیغمبریگواهی درو از که؟ از چار یارکه صد آفرین باد بر هر چهارنگهدارم آن خط خونی رهانچو تعویذ بر بازوی خود نهاندر آن داوریگاه چون تیغ تیزکه هم رستخیز است و هم رسته خیزچو پران شود نامه‌ها سوی مردمن آن نامه را بر گشایم نوردنمایم که چون حکم را پاکبازان...
ما را در سایت پاکبازان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pakbazano بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 13:46

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا راچنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا رامنم ای برق رام تو برای صید و دام توگهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا راچه داند دام بیچاره فریب مرغ آوارهچه داند یوسف مصری غم و درد زلیخا راگریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوشکه من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یاراچو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانمسبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارااگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بدنه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا رایکی آهم کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهمیکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا راخمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن راکه جانش مستعد باشد کشاکش‌های بالا رابرچسب‌ها: مولانا پاکبازان...
ما را در سایت پاکبازان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pakbazano بازدید : 144 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 13:46